سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ: پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ چو سیمی که پالاید از ناف سنگ. نظامی. ستاره فروریخت ناخن ز چنگ هوا شد پر از ناخن سیم رنگ. نظامی. آن شیفته را چو باد در بوق افتاد آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد. سعدی
سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ: پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ چو سیمی که پالاید از ناف سنگ. نظامی. ستاره فروریخت ناخن ز چنگ هوا شد پر از ناخن سیم رنگ. نظامی. آن شیفته را چو باد در بوق افتاد آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد. سعدی
ادکن. (یادداشت مؤلف). نیل فام. کبود نیلی: هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ. فردوسی. بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمۀ نیل رنگ. فردوسی. از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تو از سیر کلک تو شد در ناله و غرنگ. سوزنی. ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ. سوزنی. به دریا ماند موج نیل رنگش که در دل بود هم در هم نهنگش. نظامی. نفس را چو زین طارم نیل رنگ گذرگه درآمد به دهلیز تنگ. نظامی. ، کنایه از اسب سیاه رنگ: سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش به آغوش تنگ. فردوسی
ادکن. (یادداشت مؤلف). نیل فام. کبود نیلی: هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ. فردوسی. بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمۀ نیل رنگ. فردوسی. از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تو از سیر کلک تو شد در ناله و غرنگ. سوزنی. ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ. سوزنی. به دریا ماند موج نیل رنگش که در دل بود هم در هم نهنگش. نظامی. نفس را چو زین طارم نیل رنگ گذرگه درآمد به دهلیز تنگ. نظامی. ، کنایه از اسب سیاه رنگ: سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش به آغوش تنگ. فردوسی
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است. (برهان) (آنندراج). خیار صحرایی. (فرهنگ رشیدی). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایا است و دارای ساقۀ خزنده و خوابیده است و بحد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا، آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیر حاصل از آن بمصارف دارویی میرسد. میوۀ این گیاه کمی از زیتون درشت تر و بدرازی 4 تا 5 سانتیمتر میرسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیرۀ آن مصرف طبی دارد، کربز، خیارزه، اسپند، خرخیار. (فرهنگ فارسی معین)
رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است. (برهان) (آنندراج). خیار صحرایی. (فرهنگ رشیدی). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایا است و دارای ساقۀ خزنده و خوابیده است و بحد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا، آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیر حاصل از آن بمصارف دارویی میرسد. میوۀ این گیاه کمی از زیتون درشت تر و بدرازی 4 تا 5 سانتیمتر میرسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیرۀ آن مصرف طبی دارد، کربز، خیارزه، اسپند، خرخیار. (فرهنگ فارسی معین)
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایبست و دارای ساقه خزنده و خوابیده است و به حد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا و آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیره حاصل از آن به مصارف دارویی می رسد. میوه این گیاه کمی از زیتون درشتتر و به درازای 4 تا 5 سانتیمتر می رسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیره آن مصرف طبی دارد کربز خیارزه اسپند خرخیار
گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایبست و دارای ساقه خزنده و خوابیده است و به حد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا و آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیره حاصل از آن به مصارف دارویی می رسد. میوه این گیاه کمی از زیتون درشتتر و به درازای 4 تا 5 سانتیمتر می رسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیره آن مصرف طبی دارد کربز خیارزه اسپند خرخیار